84
غزل شمارهٔ ۱۰۲۶
گر چه نه به دریاییم دانه گهریم آخر
ور چه نه به میدانیم در کر و فریم آخر
گر باده دهی ور نی زان باده دوشینه
از دادن و نادادن بس بی خبریم آخر
ای عشق چه زیبایی چه راوق و گیرایی
گر رفت زر و کیسه در کان زریم آخر
ای طعنه زنان بر ما بگشاده زبان بر ما
باری ز شما خامان ما مستتریم آخر
لولی که زرش نبود مال پدرش نبود
دزدی نکند گوید پس ما چه خوریم آخر
ما لولی و شنگولی بی مکسب و مشغولی
جز مال مسلمانان مال کی بریم آخر
زنبیل اگر بردیم خرماش درآگندیم
وز نیل اگر خوردیم هم نیشکریم آخر
گر شحنه بگیردمان آرد به چه و زندان
بر چاه زنخدانش آبی بچریم آخر
چاهش خوش و زندانش وان ساقی و مستانش
وان گفتن بی سیمان که سیمبریم آخر
می گوید جان با تن کای تن خمش و تن زن
لب بند و بصر بگشا صاحب نظریم آخر