دل ز محنت شده خون جام می ناب کجاست

سوزد از آتش عشق تو دلم شمع صفت

خواهمت شرح دهم شمهٔ از خون جگر

گفته بودم که خیال تو به بینم در خواب

دل بدریای غم افتاده خدا را یاران

گیرم از چهره بر خلق بر افکند نقاب

صرف و نحو کُتب عمر شد و مفتاحی

در بر ابروی طاقش بر ما ای زاهد

تا ز اسرار میان تو بگوید رمزی