148
غزل شماره ۴۱
شورش عشق تو درهیچ سری نیست که نیست
منظر روی تو زیب نظری نیست که نیست
نیست یک مرغ دلی کش نفکندی بقفس
تیر بیداد تو تا پر به پری نیست که نیست
ز فغانم ز فراق رخ و زلفت بفغان
سگ کویت همه شب تا سحری نیست که نیست
نه همین از غم او سینهٔ ما صد چاک است
داغ او لاله صفت بر جگری نیست که نیست
موسی نیست که دعوی اناالحق شنود
ورنه این زمزمه اندر شجری نیست که نیست
گوش اسرار شنو نیست وگرنه اسرار
برش از عالم معنی خبری نیست که نیست