شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
غزل شماره ۲۳
ملا هادی سبزواری
ملا هادی سبزواری( غزلیات )
143

غزل شماره ۲۳

اختران پرتو مشکوة دل انور ما
دل ما مظهر کل کل همگی مظهر ما
نه همین اهل زمین را همه باب اللهیم
نه فلک در دورانند بدور سرما
بر ما پیر خرد طفل دبیرستانست
فلسفی مقتبسی از دل دانشور ما
گرچه ما خاک نشینان مرقع پوشیم
صد چو جم خفته بدریوزه گری بردرما
چشمهٔ خضر بود تشنه شراب ما را
آتش طور شراری بود از مجمر ما
ای که اندیشهٔ سرداری و سرمیخواهی
به کدوئی است برابر سر و افسر بر ما
گو به آن خواجه هستی طلب زهد فروش
نبود طالب کالای تو در کشور ما
بازی بازوی نصریم نه چون نسربچرخ
دو جهان بیضه و فرخی است بزیریرما
ماه گر نور و ضیاکسب نمود از خورشید
خور بود مکتسب از شعشعهٔ اختر ما
خسرو ملک طریقت بحقیقت مائیم
کله از فقر بتارک ز فنا افسر ما
عالم و آدم اگر چه همگی اسرارند
بود اسرار کمینی ز سگان در ما
ساقی بیا که گشت دلارام رام ما
آخر بداد دلبر خوش کام کام ما
بس رنج برده ایم و بسی خون که خورده ایم
کان شاهباز قدس فتادی بدام ما
در دار ملک عالم معنی دم نخست
زد دست غیب سکه دولت بنام ما
مائیم اصل و جمله فروع فروغ ماست
گرخواجه منکر است بنوشد ز جام ما
بر آستان پیر مغان رو نهاده ایم
برتر ز عرش آمده زین رو مقام ما
عرش سپهر خود چه بود پیش عرش دل
یا کعبه در برابر بیت الحرام ما
هر ذره خاک دره و هر تخته تخت شد
چون آمد آن همای همایون بدام ما
گلبانگ نیستی چو شد از بام ما بلند
نه بام چرخ وام برند از دوام ما
اسرار بشکند کله خسروی بفرق
تا گفته میفروش تو هستی غلام ما