121
غزل شماره ۱۵۵
ای نرگست سحر آفرین لعلت شکرخا آمده
مو عنبرین رو یاسمین زلفت سمن سا آمده
بسته بخونریزی کمر در خانه ای زین جلوه گر
یا معشر الناس الحذر ترکی بیغما آمده
کاکل بدوش آویخته زلف مسلسل ریخته
در شهر شور آمیخته کآشوب دلها آمده
ای آفتاب خاوری رشک بتان آذری
دیگر چو تو از مادری کمتر بدنیا آمده
مه پیش رویش منفعل سرو از قد او پابگل
برهمزن صد ملک دل زان چشم شهلا آمده
اسرار بی برگ نوا تا بیند آن نور خدا
موسی صفت مست لقا دیدار جویا آمده