117
غزل شماره ۱۴۷
فتنه چسان بپا شود خیز بیا که همچنین
آب حیات چون رود جلوه نما که همچنین
عمر دوباره چون گرفت مرده ز لعل عیسوی
چون تو برفتی از برم باز بیا که همچنین
غنچه چگونه بشکفد از دم صبح مشک بیز
دل بگشا از آن دهن نغمه سرا که همچنین
مهرچگونه سرزند از افق فلک بخاک
سایهٔ سرو خود فکن بر سر ما که همچنین
دست قضا چسان کسان در رسن بلا کسان
قید نما بمو ز ذل سلسله ها که همچنین
آتش طور موسوی گر ز تو آرزو کنند
از سر طور دل نما نور و سنا که همچنین
شرح جمال حق ز تو گر طلبند با جلال
از رخ و زلف خویشتن پرده گشا که همچنین
منکر نعمت او مگر بر تو نیفکند نظر
قدس تشبهّت شمر قهر و رضا که همچنین
خواست که شرح آن دهد کاینهٔ تو بهر او
ساخت همه برای تو آینهها که همچنین
کان و نبات و جانور دیو و فرشته چیستند
یک به یک از وجود خود گو به در آ که همچنین
بوقلمون صفت پری هر نفسی به پیکری
چون بودای ز گل بری پر بگشا که همچنین
چیست هلال خود بگو گوشهٔ ابروان من
بدر چسان شود نما خود بخدا که همچنین
اسرار کنز مختفی گر ز تو جستجو کنند
رخصت ناطقه مده نطق و نوا که همچنین