109
شمارهٔ ۹
نمی گفتم که خواهد دوخت غیرت چشمم از رویت
نمی گفتم که خواهد بست همت رختم از کویت
نمی گفتم کمند سرکشی بگسل که می ترسم
دل من زین کشاکش بگسلد پیوند از مویت
نمی گفتم نگردان قبلهٔ بد نیتان خود را
وگرنه روی می گردانم از محراب ابرویت
نمی گفتم سخن دربارهٔ بدگوهران کم گو
که دندان می کنم یکباره از لعل سخنگویت
نمی گفتم بهر کس روی منما و مکن نوعی
که گر از حسرت رویت بمیرم ننگرم سویت
نمی گفتم ازین مردم فریبی میکنی کاری
که من باطل کنم بر خویش سحر چشم جادویت
نمی گفتم ازین به محتشم را بند بر دل نه
که خواهد جست و خواهد جست او از زلف هندویت