87
غزل شمارهٔ ۵۴۵
نمی دانم ز خود افتادگان داری خبر یا نه
ز دور این نالهٔ ما در دلت دارد اثر یا نه
یقین داری که دارم از خیالت پیکری با خود
که شب تا صبح دم می گردمش بر گرد سر یانه
به گوشت هیچ می گوید که اینک می رسد از پی
چو باد صرصر آن دیوانهٔ صحرا سپر یا نه
به خاطر میرسانی هیچ گه کان دشت پیما را
به زور انداختم از پا من بیدادگر یا نه
برای آزمایش بار من بر کوه نه یک دم
ببین خواهد شکستن کوه را صد جا کمر یا نه
چو جان را نیست در رفتن توقف هیچ میگوئی
که باید بازگشتن بی توقف زین سفر یا نه
نوشتم نامه وز گمراهی طالع نمی دانم
که خواهد ره به آن مه برد مرغ نامه بر یا نه
بیا و محتشم از بهر من دیوان خود بگشا
به بین بر لشگر غم می کنم آخر ظفر یا نه