73
غزل شمارهٔ ۵۱۸
ای مرا دلبر و دل آرا تو
دل من کس ندارد الا تو
روز و شب از خدا همی طلبم
که به روز آورم شبی با تو
هدف تیر بی محابا من
مرهم زخم بی مدارا تو
مردم مردمند جمله بتان
چشم من نور چشم آنها تو
از همه دلبران شکیبم اگر
بگذاری مرا شکیبا تو
دادم ای صبر گونهٔ دل را
به جگر گوشه ای برون آ تو
زاهدا کافرم اگر بی عشق
بهره داری ز دین و دنیا تو
چند گوئی که عاشقی گنه است
این گنه بنده می کنم یا تو
محتشم بینی ار غزال مرا
سر چو مجنون نهی به صحرا تو