79
غزل شمارهٔ ۴۵۶
مرا صید افکنی زد زخم و بند افند در گردن
به ابروی کمان دار و به گیسوی کمند افکن
هم از تندی هم از تمکینش تا آگه شوی بنگر
محرف بستن تیغ و ملایم راندن توسن
سر آن شمع فانوس حیا گردم که از شوخی
به جان خلق آتش در زند چون برزند دامن
به آن رخسار گندم گون جمالت راست بازاری
که قرص آفتاب آنجا نمی ارزد به یک ارزن
تو هرجا بگذری از سینه ها آتش برافروزی
برآید بوی یک گلشن ولی با دود صد گلخن
ز بس کز اتحاد معنوی آمیختم با تو
نمی دانم در آغوش خیالت کاین توئی یا من
نخواهد مرد تا حشر ای همایون کوکب تابان
چراغ محتشم کز پرتو مهر تو شد روشن