72
غزل شمارهٔ ۴۰۴
ای شمع بتان تا کی بر گرد درت گردم
پروانهٔ خویشم کن تا گرد سرت گردم
دست همه از نخلت پرمیوه و بس خندان
گستاخ نیم کز دور گرد ثمرت گردم
من تشنه و تو ساقی هرچند ز وصل خود
محرومترم سازی مشتاقترت گردم
ناز از شکرستانت هر چند مگس راند
من بیشتر از حسرت گرد شکرت گردم
نزدیکم و نزدیکست قطع نظرم از جان
چون مانم اگر روزی دور از نظرت گردم
گر از کرمم خوانی فرش حرمت باشم
ور از نظرم رانی خاک گذرت گردم
بر موی میان هرگه از ناز کمربندی
در زیر زبان صدره گرد کمرت گردم
سوی دل بی رحمت از شست دعا شبها
هم خود فکنم ناوک هم خود سپرت گردم
ای شاه گداپرور من محتشمم آخر
گوشی به سئوالم دار چون گرد درت گردم