79
غزل شمارهٔ ۳۸۸
ای دهانت را موکل خضر خط بر سلسبیل
رشحه ای بر دوزخ آسایان هجران کن سبیل
گر به جای آتش نمرود بودی یک شرار
ز آتش هجران خلل می کرد در کار خلیل
آب رود نیل را از دست ناید رفع آن
عشق یوسف بر زلیخا چون کشید انگشت نیل
کام بخشی عالمی را لیک غیر از عاشقان
حاتم وقتی ولی نسبت به خیل خود به خیل
ای به قتل عاشقان خوشوقت چونوقتست آن
کافتد اندر دشت محشر چشم قاتل بر قتیل
محتشم پرواز مرغ قدرت او گرد او
نیست ممکن گر برو بندند بال جبرئیل