63
غزل شمارهٔ ۳۸۳
ای جمالت قبلهٔ جان ابرویت محراب دل
آمدی و فرض شد صد سجده بر ارباب دل
بعد چندین انتظار از رشتهٔ باریک جان
تاب هجران میبری بیرون ولی کو تاب دل
گر شوی مهمان جان از عقل و دین و صبر و هوش
در رهت ریزم به رسم پیشکش اسباب دل
تا ز مژگان لعل پاشم در رهت پرورده ام
از جگر پر گاله بسیار در خوناب دل
از دو بیمارت یکی تا جان برد در بند غم
یا به خواب من درآ یکبار یا در خواب دل
نقش دل پیشت کشیدم جان طلب کردی ز من
ای فدایت جان چه می فرمائی اندر باب دل
سر بلندم میکنی گویا که می بینم ز دور
ارتفاع کوکب دولت در اسطرلاب دل
محتشم می جست عمری در جهان راه صواب
سالک راه تو گشت آخر به استصواب دل