77
غزل شمارهٔ ۲۶۱
چشمم چو روز واقعه در خواب می شود
کین من از دل تو عنان تاب می شود
گفتی که آتشت بنشانم به آب تیغ
تا تیغ میکشی دل من آب می شود
در مجلسی که باده باغیار می دهی
خون جگر حوالهٔ احباب می شود
از روی سیمگون چو سحر پرده می کشی
مه بر فلک ز شرم تو سیماب می شود
در طاعت از تواضعت اندیشهٔ جواب
جنبش فکن در ابروی محراب می شود
آن وعدهٔ دروغ تو هم گه گهی نکوست
کارام بخش عاشق بی تاب می شود
از بخت تیره هرچه طلب کرد محتشم
چون کیمیای وصل تو نایاب می شود