151
تحمل خار
آمد بهار و برگی و باری نداشتم
چون شاخه بریده بهاری نداشتم
در این چمن چو آتش سردی که لاله داشت
می سوختم نهان و شراری نداشتم
گل خنده زد به شاخ و من از خویش شرمسار
کاندر بهار برگی و باری نداشتم
دادم ز دست دامنت ای گل به طعنه ای
از باغ تو تحمل خاری نداشتم
یک دم به آستان تو بختم نبرد راه
در کویت اعتبار غباری نداشتم