140
همت بلند
شد مدتی و یاد تو شد همنشین مرا
دارد وفای او همه جا شرمگین مرا
جز داغ او که گرم گرفته ست با دلم
یک تن نداشت پاس محبت چنین مرا
فیض وصال یار به تردامنان رسد
این ماجرا ز شبنم و گل شد یقین مرا
آن خار خشک سینه دشتم که فیض ابر
نسترد گرد حسرت و غم از جبین مرا
کردی به سان قامت فواره ام نگون
ای همت بلند زدی بر زمین مرا