154
پل
رود با هلهله ای گرم و روان می گذرد
بر فرازش پل در خواب گران
رفته تا ساحل رویایی دور
دور از همهمه رهگذران
خواب می بیند در این صحرا
شیر مردانی تیغ آخته اند
وز خم دره دور
رزمجویانی در پرش تیر
قد برافراخته اند
بر فراز پل با ریزش تند
ابر می بارد ومی بارد
پل به رویایی ژرف
قطره ی باران را
ضربه های سم اسبان نبرد
پیش خود پندارد
شیون تند را
شیهه اسبان می انگارد
جاودان غرقه بماناد به خواب
زان که خوابش را تعبیری نیست
معبر روسپیان است آنجا سخن از نیزه و شمشیری نیست