شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
خشک سال
محمدرضا شفیعی کدکنی
محمدرضا شفیعی کدکنی( شبخوانی )
140

خشک سال

نمای دهکده آیینه تهی دستی ست
درخت خشک کجی همچو دست مفلوجی
شده ست بیهده از آستین جوی برون
نه خرمنی و نه گاو آهنی نه مزرعه ای
نه آشیانه ی مرغی نه گله ای به چرا
شده ست قامت برج بلند قریه نگون
نگاه بی گنه کودکان خسته ی کوی
چو مرغ بی پر و بالی
که در قفس مرده ست
قیافه ها همه در خشک سالی جاوید
به رنگ خاربنان کویر افسرده ست
چه چشمه ها
که در آن سوی دشت ها جاری ست
چه گله ها که در آن سو چرد به هر قدمی
خدای را به چه امید این گروه نژند
نمی کنند از این قریه کوچ صبحدمی ؟
مگر نه زندگی اینجا روان شان خسته ست ؟
نمی کنند چرا کوچ زین ده ویران ؟
کدام رشته بدین مشت خاک شان بسته ست ؟