125
قصه الغربه الغربیه
نیلوفری شدم
بر آبهای غربت بالیدم
نالیدم
گفتم
با انقراض سلسله ی سرما
این باغ مومیایی بیدار می شود
وانگاه آن چکاوک آواره
حزن درخت ها را
در چشمه سار سحر سرودش
خواهد شست
وینک
درمانده ام که امشب
در زیر برف پر حرف
نعش سروده های شبانگاهی اش را
ایا کجا به خاک سپردند ؟