شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
ناکجا
محمدرضا شفیعی کدکنی
محمدرضا شفیعی کدکنی( بوی جوی مولیان )
143

ناکجا

من و شعر وجوبار
رفتیم و رفتیم
به آنجا رسیدیم آنجا که دیگر
نه جای پای کس بود
و نه آشنا بود
درختان به ایین دیگر
و مرغان به ایین دیگر
صدایی که می آمد از دور
صدای خدا بود
رها بود
به هنگام پرواز
از روی باغی به باغی
کسی زیر بال پرستو و پروانه ها را
نمی کرد تفتیش
شقایق
ز طوفان نمی گشت خاموش
چراغش همیشه پر از روشنا بود
نمی دانم آنجا کجا بود
نمی دانم آنجا کجا بود