143
آواره یمگان
کیست در آنجا
کنتار چشمه
که خود را
از گره موج می گشاید تصویر
موی سپیدش : غبار لشکر ایام
ذهنش : آیینه ای موازی شبگیر
تیشه ی طوفان و تندباد نکاهید
هیچ ازین صخره
این شکوه تناور
اینک فریاد اوست از پس ده قرن
بر سر خیزاب و تندباد شناور
اسبش آنجا رهسات
نظم رهایی است
می چمد آنجا که نثر ساده ی شبدر
ریخته در شعر آب و شیری مهتاب
صبح شقایق کنار عصر اساطیر
شعر فروشان روزگار من و او
اینک بعد از هزار سال ببینید
شاعر و شمشیر را و
بیشه ای از شیر