156
برای باران
باران ! سرود دیگری سر کن
من نیز می دانم که در این سوک
یاران را
یارای خاموشی گزیدن نیست
اما تو می دانی که در این شب
دیوارهای خسته را
تاب شنیدن نیست
من نیز می دانم که یاران شقایق را
دستی بنفرین
از ستک صبح پرپر کرد
من نیز می دانم که شب افسانه ی خود ر ا
در گوش بیداران مکرر کرد
اما نمی گویم
دیگر نخواهد رست در این باغ
خونبرگ آتشبوته ای
چون قامت یاد شهیدانش
یا گل نخواهد داد
پیوند دست ناامدیانش
باران ! سرود دیگری سر کن
شعر تو با این واژگان شسته
غمگین است
ترجیع محزون تو
امشب نیز
چون ترجیع دوشین است
شعری به هنجاری دگر بسرای
آوای خود را پرده دیگر کن
باران ! سرود دیگری سر کن