267
عبور
سفر ادامه دارد و شب از کناره می رود
گریوه ها و دشت های رهگذر
دوباره شکل یافتند و روشنی
که آفریدگار هستی است
دوباره آفریدشان
سفر ادامه دارد و من از دریچه ی ترن
به کوه ها و دشت ها سلام عاشقانه ای
که جویبار جاری و
جوان روشنی ست
در کویر پیر سوختن
روانه می کنم
لطافت هوای بانداد را
ز گیسوان دختری که از میان پنجره
فشانده موی نرم خویش را به دوش باد
روایتی رها و عاشقانه می کنم
سفر ادامه دارد و در آستان صبحدم
درخت های پسته در کنار راه
سکوت سبز خویش را به آب داده اند
و رشد سالیانه ی ستک های ترد را
پس از تحمل عبوس یک درنگ قهوه ای
به ابر و باد و آفتاب داده اند
سفر ادامه دارد و میان بهت دشت ها
کبوتران وحشی از میان حلقه های چاه
نگاه های حیرت اند سوی آسمان
که می روند و می روند و می روند
فراتر از یقین بدان سوی گمان
سفر ادامه دارد و
پیام عاشقانه ی کویر ها به ابرها
سلام جاودانه ی نسیم ها به تپه ها
تواضع لطیف و نرم دره ها
غرور پاک و برف پوش قله ها
صفای گشت گله ها به دشت ها
چرای سبز میش ها و قوچ ها و بره ها
سفر ادامه دارد و بهار با تمام وسعتش
مرا که مانده ام به شهر بند یک افق
به بی کرانه می برد
و من به شکر این صفا و
این رهایی رهاتر از خدا
تمام بود خویش را
که لحظه ای ست از ترنم غریب سیره ای
نثار بی کرانی تو می کنم
زمان ادامه دارد و سفر تمام می شود