150
در این شبگیر
کدامین جام و پیغام صبوحی مستتان کرده ست؟ ای مرغان
که چونین بر برهنه شاخه های این درخت برده خوابش دور
غریب افتاده از اقران به ستانش در این بیغولهٔ مهجور
قرار از دست داده، شاد می شنگید و می خوانید؟
خوشا، دیگر خوشا حال شما، اما
سپهر پیر بد عهد است و بی مهر است، می دانید؟
کدامین جام و پیغام؟ اوه
بهار، آنجا نگه کن، با همین آفاق تنگ خانهٔ تو باز هم آن کوه ها
پیداست
شنل برفینه شان دستار گردن گشته، جنبد، جنبش بدرود
زمستان گو بپوشد شهر را در سایه های تیره و سردش
بهار آنجاست، ها، آنک طلایه ی روشنش، چون شعله ای در دود
بهار اینجاست، در دل های ما، آوازهای ما
و پرواز پرستوها در آن دامان ابرآلود
هزاران کاروان از خوبتر پیغام و شیرین تر خبرپویان و گوش آشنا جویان
تو چه شنفتی به جز بانگ خروس و خر
در این دهکور دور افتاده از معبر
چنین غمگین و هایاهای
کدامین سوگ می گریاندت ای ابر شبگیران اسفندی؟
اگر دوریم اگر نزدیک
بیا با هم بگرییم ای چو من تاریک