163
وداع
سکوت صدای گام هایم را باز پس می دهد
با شب خلوت به خانه می روم
گله ای کوچک از سگ ها بر لاشهٔ سیاه خیابان می دوند
خلوت شب آن ها را دنبال می کند
و سکوت نجوای گامهاشان را می شوید
من او را به جای همه بر می گزینم
و او می داند که من راست می گویم
او همه را به جای من بر می گزیند
و من می دانم که همه دروغ می گویند
چه می ترسد از راستی و دوست داشته شدن، سنگدل
بر گزیننده ی دروغ ها
صدای گام های سکوت را می شنوم
خلوت ها از با همی سگها به دروغ و درندگی بهترند
سکوت گریه کرد دیشب
سکوت به خانه ام آمد
سکوت سرزنشم داد
و سکوت ساکت ماند سرانجام
چشمانم را اشک پر کرده است