شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
نامرد
مهدی سهیلی
مهدی سهیلی( گزیدهٔ اشعار )
253

نامرد

به نامردمان مهر کردم بسی
نچیدم گل مردمی از کسی
بسا کس که از پا در افتاده بود
سراسر توان را زکف داده بود
نه نیروش در تن، نه در مغز، رای
دو دستش گرفتم که خیزد بپای
چو کم کم به نیروی من پا گرفت
مرا در گذرگاه، تنها گرفت ـ
بحیلت گری خنجری از پشت زد
بخونم ز نامردی انگشت زد
شکستند پشتم نمکخوار گان
دورویان بیشرم و پتیارگان
گره زد بکارم سر انگشتشان
تبسم بلب، تیغ در مشتشان
ندارم هراسی ز نیروی مشت
مرا ناجوانمردی خلق، کشت
محبت به نامرد، کردم بسی
محبت نشاید به هر ناکسی
تهی دستی و بیکسی درد نیست
که دردی چو دیدار نامرد نیست
(( دی ماه ۱۳۵۰ ))