118
در مدح خواجه خلف، روح الرسا ابوربیع بن ربیع
سبحان الله جهان نبینی چون شد
دیگرگون باغ و راغ دیگرگون شد
شمشاد به توی زلفک خاتون شد
گلنار به رنگ توزی و پرنون شد
از سبزه زمین بساط بوقلمون شد
وز میغ هوا به صورت پشت پلنگ
در باغ کنون حریرپوشان بینی
برکوه صف گهرفروشان بینی
شبگیر کلنگ را خروشان بینی
دلها ز نوای مرغ جوشان بینی
برروی هوا گلیم گوشان بینی
دردست عبیر و نافهٔ مشک به تنگ
هنگام سحر ابر زند کوس همی
با باد صبا بید کند کوس همی
بر لاله کند سرخ گل افسوس همی
نرگس گل را دست، دهد بوس همی
دراج کشد شیشم و قالوس همی
بی پردهٔ طنبور و بی رشتهٔ چنگ
هر طوطیکی سبز قبایی دارد
هر طاووسی دراز پایی دارد
هر فاخته ای ساخته نایی دارد
هربلبلکی زیر و ستایی دارد
تیهو به دهن شاخ گیایی دارد
و آهو به دهن درون گل رنگ به رنگ
بلبل به غزل طیره کند اعشی را
صلصل به نوا سخره کند لیلی را
گلبن به گهر خیره کند کسری را
موسیجه همی بانگ کند موسی را
قمری به مژه درون کند شعری را
هدهد به سراندرون زند تیر خدنگ
هر روز درخت با حریری دگرست
وز باد سوی باده سفیری دگرست
هر روز کلنگ با نفیری دگرست
مسکین ورشان بابم وزیری دگرست
هرروز سحاب را مسیری دگرست
هرروز نبات را دگر زینت و رنگ
هر زرد گلی به کف چراغی دارد
هر آهوکی چرا به راغی دارد
هرباز به زیر چنگ ماغی دارد
هر سرخ گل از بید جناغی دارد
هر قمریکی قصد به باغی دارد
هر لاله گرفته لاله ای در برتنگ
در باغ به نوروز درمریزانست
بر نارونان لحن دل انگیزانست
باد سحری سپیده دم خیزانست
با میغ سیه به کشتی آویزانست
وان میغ سیه ز چشم خون ریزانست
تا باد مگر ز میغ بردارد چنگ
بر دل دارد لاله یکی داغ سیاه
دارد سمن اندر زنخش سیمین چاه
بر فرق سر نرگس از زر کلاه
بر فرق سر چکاوه یک مشت گیاه
گلنار چو مریخ و گل زرد چوماه
شمشاد چو زنگار و می لعل چو زنگ
لاله مشکین دل و عقیقین طرف است
چون آتش اندر او فتاد به خف است
گل با دوهزار کبر و ناز و صلف است
زیرا که چو معشوقهٔ خواجه خلف است
آن خواجه که با هزار بر و لطف است
حلمش به شتاب نه، نه جودش به درنگ
روح رؤسا ابوربیع بن ربیع
او سخت بدیع و کار او سخت بدیع
چون او به جهان در، نه شریف و نه وضیع
زیرا که شریفست و لطیفست و منیع
گر بنده جریرست و حبیب ست و صریع
در راه ثنا گفتن او گردد لنگ
والا منشی که پشت او هست اله
برشاه جهان عزیز و بر حاجب شاه
مر حاجب شاه و شاه را نیکوخواه
زین صاحب عز آمده، زان صاحب جاه
برده سبق از همه بزرگان سپاه
پاک از همه عیب و عار و دور از همه ننگ
همواره شهنشاه جهان خرم باد
در خانهٔ بدسگال او ماتم باد
فرمانش رونده در همه عالم باد
بدخواه ورا دم زدن اندر دم باد
احباب ورا سعادت بی غم باد
تا شاد زیند و باده گیرند به چنگ