شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
خیام شاعر
خیام
خیام( ترانه های خیام (صادق هدایت) )
233

خیام شاعر

آن چه که اجمالاً اشاره شد نشان می دهد که نفوذ فکر، آهنگ دلفریب، نظر موشکاف، وسعت قریحه، زیبایی بیان، صحت منطق، سرشاری تشبیهات ساده بی حشو و زوائد و مخصوصاً فلسفه و طرز فکر خیام که به آهنگ های گوناگون گویاست و با روح هر کس حرف می زند در میان فلاسفه و شعرای خیلی کمیاب مقام ارجمند و جداگانه ای برای او احراز می کند.
رباعی کوچکترین وزن شعری است که انعکاس فکر شاعر را با معنی تمام برساند(۱) [۱- در کتاب کریستنسن راجع به خیام (ص ۹۰) نوشته که رباعی وزن شعری کاملاً ایرانی است و به عقیدهٔ هارتمان رباعی ترانه نامیده می شد و اغلب به آواز می خوانده اند.بر ساز ترانه ای پیش آور می.(۱۱۶)بعدها اعراب این وزن را از فارسی تقلید کردند، این عقیده را لابد هارتمان از خواندن گفتهٔ شمس قبس رازی راجع به رباعی پیدا کرده. ] هر شاعری خودش را موظف دانسته که در جزو اشعارش کم وبیش رباعی بگوید. ولی خیام رباعی را به منتها درجهٔ اعتبار و اهمیت رسانیده و این وزن مختصر را انتخاب کرده، در صورتی که افکار خودش را در نهایت زبردستی در آن گنجانیده است.
ترانه های خیام به قدری ساده، طبیعی و به زبان دلچسب ادبی و معمولی گفته شده که هرکسی را شیفته آهنگ و تشبیهات قشنگ آن می نماید، و از بهترین نمونه های شعر فارسی به شمار می آید. قدرت ادای مطلب را به اندازه ای رسانیده که گیرندگی و تأثیر آن حتمی است و انسان به حیرت می افتد که یک عقیدهٔ فلسفی مهمی چگونه ممکن است در قالب یک رباعی بگنجد و چگونه می توان چند رباعی گفت که از هر کدام یک فکر و فلسفه مستقل مشاهده بشود و در عین حال با هم همآهنگ باشد. این کشش و دلربایی فکر خیام است که ترانه های او را در دنیا مشهور کرده، وزن ساده و مختصر شعری خیام خواننده را خسته نمی کند و به او فرصت فکر می دهد.
خیام در شعر پیروی از هیچ کس نمی کند. زبان سادهٔ او به همهٔ اسرار صنعت خودش کاملاً آگاه است و با کمال ایجاز، به بهترین طرزی شرح می دهد. در میان متفکرین و شعرای ایرانی که بعد از خیام آمده اند، برخی از آن ها به خیال افتاده اند که سبک او را تعقیب بکنند و از مسلک او پیروی بنمایند. ولی هیچ کدام از آن ها نتوانسته اند به سادگی و گیرندگی و به بزرگی فکر خیام برسند. زیرا بیان ظریف و بی مانند او با آهنگ سلیس مجازی کنایه دار او مخصوص به خودش است. خیام قادر است که الفاظ را موافق فکر و مقصود خودش انتخاب بکند. شعرش با یک آهنگ لطیف و طبیعی جاری و بی تکلف است، تشبیهات و استعاراتش یک ظرافت ساده و طبیعی دارد.
طرز بیان، مسلک و فلسفهٔ خیام تأثیر مهمی در ادبیات فارسی کرده و میدان وسیعی برای جولان فکر دیگران تهیه نموده. حتی حافظ و سعدی در نشئات ذره، ناپایداری دنیا، غنیمت شمردن دم و می پرستی اشعاری سروده اند که تقلید مستقیم از افکار خیام است. ولی هیچ کدام نتوانسته اند درین قسمت به مرتبهٔ خیام برسند. مثلاً سعدی می گوید:
به خاک بر مرو ای آدمی به نخوت و ناز، که زیر پای تو همچون تو آدمیزاد است. (۶۳)عجیب نیست از خاک اگر گل شکفت،که چندین گل اندام در خاک خفت! (۵۸)سعدیا دی رفت و فردا همچنان موجود نیست.در میان این و آن فرصت شمار امروز را.(۱۲۰)
و دراین اشعار حافظ:چنین که بر دل من داغ زلف سرکش تو ست، بنفشه زار شود تربتم چو درگذرم. (۶۳)هر وقت خوش که دست دهد مغتنم شمار،کس را وقوف نیست که انجام کار چیست! (۱۱۲)روزی که چرخ از گِل ما کوزه ها کند،زنهار کاسهٔ سرِ ما پُرشراب کن. (۶۶)که هر پاره خشتی که بر منظری است،سر کیقبادی و اسکندری است! (۱۰۹)قدح به شرط ادب گیر زان که ترکیبش،ز کاسهٔ سرِ جمشید و بهمن است و قباد.(۷۰)
حاقظ و مولوی و بعضی شعرای متفکر دیگر اگر چه این شورش و رشادت فکر خیام را حس کرده اند و گاهی شلتاق آورده اند، ولی به قدری مطالب خودشان را زیر جملات و تشبیهات و کنایات اغراق آمیز پوشانیده اند که ممکن است آن را به صد گونه تعبیر و تفسیر کرد. مخصوصاً حافظ که خیلی از افکار خیام الهام یافته و تشبیهات او را گرفته است، می توان گفت او یکی از بهترین و متفکرترین پیروان خیام است. اگرچه حافظ خیلی بیشتر از خیام رؤیا، قوهٔ تصور و الهام شاعرانه داشته که مربوط به شهوت تند او می باشد. ولی افکار او به پای فلسفهٔ مادی و منطقی خیام نمی رسد و شراب را به صورت اسرار آمیز صوفیان درآورده. در همین قسمت حافظ از خیام جدا می شود. مثلاً شراب حافظ اگرچه در بعضی جاها به طور واضح همان آب انگور است، ولی به قدری زیر اصطلاحات صوفیانه پوشیده شده که اجازهٔ تعبیر را می دهد و یک نوع تصوف می شود از آن استنباظ کرد. ولی خیام احتیاج به پرده پوشی و رمز و اشاره ندارد، افکارش را صاف و پوست کنده می گوید. همین لحن ساده، بی پروا و صراحت لهجه او را از سایر شعرای آزاد فکر متمایز می کند.
مثلاً این اشعار حافظ به خوبی جنبهٔ صوفی و رؤیای شدید او را می رساند:این همه عکس می ونقش و نگارین که نمود،یک فروغ رخ ساقی است که در جام افتاد.ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم،ای بیخبر ز لذت شرب مدام ما.
حافظ نیز به زهاد حمله می کند ولی چه قدر با حملهٔ خیام فرق دارد:راز درون پرده ز رندان مست پرس،کاین حال نیست زاهد عالی مقام را. (۸۵)خیلی با نزاکت تر و ترسوتر از خیام به بهشت اشاره می کند:باغ فردوس لطیف است، و لیکن زنهار،تو غنیمت شمر این سایهٔ بید و لب کشت. (۸۸)چه قدر با احتیاط و محافظه کاری به جنگ صانع می رود:پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت،آفرین بر نظر پاک خطا پوشش باد! (۱۱)
شعرای دیگر نیز از خیام تبعیت کرده اند و حتی در اشعار صوفی کنایات خیام دیده می شود؛ مثلاً این شعر عطار:گر چو رستم شوکت و زورت بود،جای چون بهرام در گورت بود.(۵۴)غزالی نیز مضمون خیام را استعمال می کند:چرخ فانوس خیالی عالمی حیران در او،مردمان چون صورت فانوس سرگردان در او. (۱۰۵)
بر طبق روایت «اخبار العلماء» خیام را تکفیر می کنند به مکه می رود و شاید سر راه خود خرابهٔ تیسفون را دیده و این رباعی را گفته:آن فصر که بر چرخ همی زد پهلو ...(۵۹)
آیا خاقانی تمام قصیدهٔ معروف خود «ایوان مداین» را از همین رباعی خیام الهام نشده(۱) [از نوحهٔ جغد الحق ماییم به درد سر...خاک در او بودی دیوار نگارستان... ]؟
از همهٔ تأثیرات و نفوذ خیام در ادبیات فارسی چیزی که مهمتر است رشادت فکری و آزادی است که ابداع کرده و گویا به قدرت قلم خودش آگاه بوده. چون در «نوروزنامه» (ص ۴۸) در فصل «اندر یاد کردن قلم» حکایتی می آورد که قلم را از تیغ برهنه مؤثرتر می داند و این طور نتیجه می گیرد: «... و تأثیر قلم صلاح و فساد مملکت را کاری بزرگ است و خداوندان قلم را که معتمد باشند عزیز باید داشت.»
تأثیر خیام در ادبیات انگلیس و امریکا، تأثیر او در دنیای متمدن امروز همهٔ این ها نشان می دهد که گفته های خیام با دیگران تا چه اندازه فرق دارد.
خیام اگر چه سر و کار با ریاضیات و نجوم داشته ولی این پیشهٔ خشک مانع از تظاهر احساسات رقیق و لذت بردن از طبیعت و ذوق سرشار شعری او نشده! و اغلب هنگام فراغت را به تفریح و ادبیات می گذرانیده. اگرچه ما بین منجمین مانند خواجه نصیر طوسی و غیره شاعر دیده شده و اشعاری به آن ها منسوب است ولی گفته های آن ها با خیام زمین تا آسمان فرق دارد. آنان تنها در الهیات و تصوف یا عشق و اخلاق و یا مسایل اجتماعی رباعی گفته اند. یعنی همان گفته های دیگران را تکرار کرده اند و ذوق شاعری در اشعار و قافیه پردازی [در اصل کتاب «قیافیه پردازی» است که نادرست است.]آن ها تقریباً وجود ندارد.
شب مهتاب، ویرانه، مرغ حق، قبرستان، هوای نمناک بهاری در خیام خیلی مؤثر بوده. ولی به نظر می آید که شکوه و طراوت بهار، رنگ ها و بوی گل، چمنزار، جویبار، نسیم ملایم و طبیعت افسونگر، با آهنگ چنگ ساقیان ماهرو و بوسه های پرحرارت آن ها که فصل بهار و نوروز را تکمیل می کرده، در روح خیام تأثیر فوق العاده داشته. خیام با لطافت و ظرافت مخصوصی که در نزد شعرای دیگر کمیاب است طبیعت را حس می کرده و با یک دنیا استادی وصف آن را می کند:
روزی است خوش و هوا نه گرم است و نه سرد... (۱۱۸)بنگر زصبا دامن گل چاک شده... (۶۰)ابر آمد و زار بر سر سبزه گریست... (۶۱)چون ابر به نوروز رخ لاله بشست... (۶۲)مهتاب به نور دامن شب بشکافت... (۱۱۱)
خیام در وصف طبیعت تا همان اندازه که احتیاج دارد با چند کلمه محیط و وضع را مجسم و محسوس می کند. آن هم در زمانی که شعر فارسی در زیر تأثیر تسلط عرب یک نوع لغت بازی و اظهار فضل و تملق گویی خشک و بی معنی شده بوده و شاعران کمیابی که ذوق طبیعی داشته اند برای یک برگ و یا یک قطرهٔ ژاله به قدری اغراق می گفته اند که انسان را از طبیعت بیزار می کرده اند. این سادگی زبان خیام بر بزرگی مقام او می افزاید، نه تنها خیام به الفاظ ساده اکتفا کرده، بلکه در ترانه های خود استادی های دیگری نیز به کار برده که نظیر آن در نزد هیچ یک از شعرای ایران دیده نمی شود. او با کنایه و تمسخر لغات قلنبهٔ آخوندی را گرفته به خودشان پس داده. مثلاً در این رباعی:
گویند: «بهشت و حور عین خواهدبود،آن جا می ناب و انگبین خواهدبود.»اول نقل فول کرده و اصطلاحات آخوندی را در وصف جنت به زبان خودشان شرح داده، بعد جواب می دهد:گر ما می و معشوقه گزیدیم چه باک؟چون عاقبت کار همین خواهدبود!
درین رباعی القاب ادبا و فضلا را به اصطلاح خودشان می گوید:آنان که «محیط فضل و آداب شدند،در جمع کمال شمع اصحاب شدند.» به زبان خودش القاب و ادعای آن ها را خراب می کند:ره زین شب تاریک نبردند به روز،گفتند فسانه ای و در خواب شدند!
در جای دیگر لفظ «پرده» ی صوفیان را می آورد و بعد به تمسخر می گوید که پشت پردهٔ اسرار عدم است:هست از پس «پرده» گفت وگوی من و تو،چون «پرده» برافتد، نه تو مانی و نه من!گاهی با لغات بازی می کند، ولی صنعت او چه قدر با صنایع لوس و ساختگی بدیع فرق دارد. مثلاً لغاتی که دو معنی را می رساند:بهرام که گور می گرفتی همه عمر، دیدی که چگونه گور بهرام گرفت؟
تقلید آواز فاخته که در ضمن به معنی «کجا رفتند؟» هم باشد یک شاهکار زیرکی، تسلط به زبان و ذوق را می رساند:دیدیم که بر کنگره اش فاخته ای،بنشسته همی گفت که: «کوکو کوکو!»
در آخر بعضی از رباعیات قافیه تکرار شده، شاید به نظر بعضی فقر لغت و قافیه را برساند مثل:دنیا دیدی و هرچه دیدی هیچ است... (۱۰۲)بنگر ز جهان چه طرف بر بستم؟ هیچ. (۱۰۷)ولی تمام تراژدی موضوع در همین تکرار «هیچ» جمع شده.
چندین اثر فلسفی و علمی به زبان فارسی و عربی از خیام مانده. ولی آثار علمی او هرگز در میزان شهرتش دخالتی نداشته. خوشبختانه اخیراً یک رسالهٔ ادبی گرانبهایی از خیام به دست آمده موسوم به: «نوروزنامه» که به سعی و اهتمام دوست عزیزم آقای مجتبی مینوی در تهران به چاپ رسید. این کتاب به فارسی ساده و بی مانندی نوشته شده که نشان می دهد اثر قلم توانای همان گویندهٔ ترانه ها می باشد. نثر ادبی آن یکی از بهترین و سلیس ترین نمونه های نثر فارسی است و ساختمان جملات آن خیلی نزدیک به پهلوی می باشد و هیچ کدام از کتاب هایی که کم وبیش در آن دوره نوشته شده از قبیل «سیاست نامه» و «چهارمقاله» و غیره از حیث نثر و ارزش ادبی به پای «نوروزنامه» نمی رسند.
نگارنده موضوع کتاب خود را یکی از رسوم ملی ایران قدیم قرار داده که رابطهٔ مستقیم با نجوم دارد، و در آن خرافات نجومی و اعتقادات عامیانه و خواص اشیا را بر طبق نجوم و طب Empirique شرح می دهد. اگرچه این کتاب دستوری و به فراخور مقتضیات روز نوشته شده، ولی در خفایای الفاظ آن همان موشکافی فکر، همان منطق محکم ریاضیدان، قوهٔ تصور فوق العاده و کلام شیوای خیام وجود دارد و در گوشه و کنار به همان فلسفهٔ علمی و مادی خیام که از دستش دررفته برمی خوریم. در این کتاب نه حرفی از عذاب آخرت است و نه از لذایذ جنت، نه یک شعر صوفی دیده می شود و نه از اخلاق و مذهب سخنی به میان می آید. موضوع یک جشن باشکوه ایران، همان ایرانی که فاخته بالای گنبد ویرانش کوکو می گوید و بهرام و کاووس و نیشاپور و توسش با خاک یکسان شده، از جشن آن دوره تعریف می کند و آداب و عادات آن را می ستاید.
آیا می توانیم در نسبت این کتاب به خیام شک بیاوریم البته از قراینی ممکن است. ولی بر فرض هم که از روی تصادف و یا تعمد این کتاب به خیام منسوب شده باشد، می توانیم بگوییم که نویسندهٔ آن رابطهٔ فکری با خیام داشته و در ردیف همان فیلسوف نیشابوری و به مقام ادبی و ذوقی او می رسیده. به هر حال، تا زمانی که یک سند مهم تاریخی به دست نیامده که همین کتاب «نوروزنامه» را که در دست است به نویسندهٔ مقدم بر خیام نسبت بدهد هیچ گونه حدس و فرضی نمی تواند نسبت آن را از خیام سلب بکند. بر عکس، خیلی طبیعی است که روح سرکش و بیزار خیام، آمیخته با زیبایی و ظرافت ها که از اعتقادات خشن زمان خودش سرخورده، در خرافات عامیانه یک سرچشمهٔ تفریح و تنوع برای خودش پیدا بکند. سرتاسر کتاب میل ایرانی ساسانی، ذوق هنری عالی، ظرافت پرستی و حس تجمل مانوی را به یاد می آورد. نگرنده پرستش زیبایی را پیشهٔ خودش نموده، همین زیبایی که در لغات و در آهنگ جملات او به خوبی پیداست. خیام شاعر، عالم و فیلسوف خودش را یک بار دیگر در این کتاب معرفی می کند.
خیام نمایندهٔ ذوق خفه شده، روح شکنجه دیده و ترجمان ناله ها و شورش یک ایران بزرگ، باشکوه و آباد قدیم است که در زیر فشار فکر زمخت سامی و استیلای عرب کم کم مسموم و ویران می شده.
از مطالب فوق به دست می آید که گویندهٔ این ترانه ها فیلسوف، منجم و شاعر بی مانندی بوده است. حال اگر بخواهیم نسبت این رباعیات را از خیام معروف سلب بکنیم، آیا به کی آن ها را نسبت خواهیم داد؟ لابد باید خیام دیگری باشد که همزاد همان خیام معروف است و شاید از خیام منجم هم مقامش بزرگ تر باشد. ولی در هیچ جا به طور مشخص اسم او برده نشده و کسی او را نمی شناخته، در صورتی که بایستی در یک زمان و یک جا و به یک طرز با خیام منجم زندگی کرده باشد. پس این به غیر از خود خیام که ژنی بی مانند او به انواع گوناگون تجلی می کرده و یا شبح او کس دیگری نبوده. اصلاً آیا کس دیگری را به جز خیام سراغ داریم که بتواند این طور ترانه سرایی بکند؟
چند قطعه شعر عربی از خیام مانده است، ولی از آن جایی که هیچ یک از شعرا نتوانسته اند آن ها را به شعر فارسی به زبان خیام در بیاورند از درج آن چشم پوشیدیم.
بنا به خواهش دوست هنرمندم آقای درویش نقاش، این مقدمه را اجمالاً به ترانه های خیام نوشتم تا راهنمای تابلوهای ایشان بشود. در این کتاب، ترانه های خیام مطابق سبک و افکار فلسفی مرتب شده و رباعیاتی که به نظر مشکوک می آمده جلو آن ها یک ستاره گذاشته شده، این رباعیات بر فرض هم از خود خیام نباشد از پیروان خیلی زبردست او خواهد بود که مستقیماً از فکر فیلسوف و شاعر بزرگ الهام شده است.
صادق هدایت
تهران، ۴ مهر – ۱۳۱۳