109
بخش ۸۹ - بوبکر کسائی دینوری
از قهستان عراق بود بدینور، مردی بود بزرگ، از قدمان اصحاب جنید، و اقران وی، او را ریاضتست بسیار و سفرهای معروف.
جنید گوید: ارنه ابوبکر کسائی ایذ، من در عراق نبیند، جنید را باو مکاتبات است ورسایل نیکو، پیش از جنید برفت از دنیا از دنیا. از جنید هزار مسأله پرسیده بود، و همه جواب داده و باوی فرستاده، ویرا وقت نزدیک آمد، آنرا پیش خواست و همه بشست. خبر وفات وی بجنید رسید، جنید گفت: که کاشک وی آن مسالتها که از من پرسیده بود بشستید. گفتند: که او آنرا بشسته است
جنید شاد گشت. شیخ الاسلام گفت: جنید نه ازان میترسید که آن بدست عام افتد یا بدست سلطان. ازان میترسید کی بدست صوفیان افتد، و ازان بازار فرا سازند یعنی بقبول جستن و سخن گفتن که از هزار صوفی یک عالم بود، صوفی را آن تمام بود که میشنود و میداند، ازین قوم دل فصیح بود نه زبان.
شیخ الاسلام گفت: که رویم٭ گفت: که چون حال از مرد باز ستانند و مقال بگذارند، ویرا هلاک کردند. شیخ الاسلام گفت: که بوالخیر عسقلانی گوید: که بوبکر کسایی دینوری در خواب شدی از صدر او قرآن خواندن میشنیدندی.