بخش ۱۹ - یحیی بن معاد الرازی التمیمی الواعظ
128
بخش ۱۹ - یحیی بن معاد الرازی التمیمی الواعظ
کنیت ابوزکریا، بنشاپور برفت در سنه ثمان و خمسین و مائین شیخ الاسلام گفت: کی بوعبداللّه با کو مرا گفت، که بکران بن احمد جیلی گفت، که یوسف حسین رازی ٭ گفت: که در صد و بیست شهر رفتهام بدیدار علما و حکما و مشایخ، هیچکس ندیدهام قادرتر بر سخن، چون یحیی معاذ رازی، وی گفت: انکسار العاصین احب الی من صولة المطیعین.
شیخ الاسلام گفت: کی فرا یحیی معاذ گفتند: کی قومیاند کی میگویند کی ما بجاء رسیدهایم، کی ما را نماز نباید کرد. گفت: بگو رسیدهاند، بسقر رسیدهاند.
و هم یحیی گوید: کی ایشان کی درین طریق میروند بسخن و فعل، سه قوماند: قومی اصحاب خلوت و ضیقاند، از خلق ستوده در جهان وی جهانیان. ددیگر قوم از محبان داعیان اندر سر کوی. و سیم قومی دیگر میپندارند کی در کاریم در خرق شریعت و سنةاند، تا آنجا کی گویند کی ما از پیغمبران به ایم و مهایم، زندیق شوند تمام.
و هم وی گفت: المحبة العمل بطاعة المحبوب. و هم وی گفت: کی زاهدان غرباً دنیااند و عارفان غرباء آخرت و هم یحیی گوید: کی او قوم دوست بود، دل ایشان در خود بسته، کسی که کسی دوست بود. دل در خود بسته دوستر بود و هم وی گفت: که هر که با دوست جز دوست بیند وی دوست ندیده است. شیخ الاسلام گفت کی: من بماندم بر یک نظاره خود نظاره گشتم یکباره در میدان نظارهام یک سواره فریاد بتو از پنداره
اشغل الناس فی امور
بین خوف و من سرور
و حاجتی فیک یا الی!
ان لا تکلنی الی غرور
و هم گفت: کی بر قدر انبساط منزل توان. شیخ الاسلام گفت: که میگویم کی بر قدر منزل انبساط منزل توان و هم یحیی گوید: که اهل معرفت وحشی اللّهاند، در زمین باکس موانست نکنند. یحیی گوید: کی حقیقت محبت آنست کی به بر نیفزاید و بجا بنکاهد. و جنید گوید: المحبة میل بلا نیل. بوخری دمشقی گوید: اذا سقرت المحبة اذهلت. از خود باز ماند و بیخود گردد.