77
غزل شمارهٔ ۷۷۱
کیست که گوید ببارگاه سلاطین
حال گدایان دلشکستهٔ مسکین
سوخته ئی کو که خون ز دیده ببارد
از سر سوزم چو شمع بر سر بالین
در گذر ای باغبان که بلبل سرمست
باز نیاید به غلغل تو ز نسرین
با رخ بستان فروز ویس گلندام
کس نبرد نام گل بمجلس رامین
کی برود گر هزار سال برآید
از سرفرهاد شور شکر شیرین
عاشق صادق کسی بود که نخواهد
ملکت کسری بجای مهر نگارین
شمسهٔ چین نیست در تصور اورنگ
جز رخ گلچهر ماهروی خورآئین
مرغ دل از زلف دلبران نبرد جان
کبک نیابد امان ز چنگل شاهین
منکر خواجو مشو که اهل نظر را
روی بتان قبله است و کیش مغان دین