93
غزل شمارهٔ ۷۲۲
ای لب و گفتار تو کام دل و قوت جان
لعل زمرد نقاب گوهر یاقوت کان
زلف تو هندو نژاد لعل تو کوثر نهاد
هندوی آتش نشین کوثر آتش نشان
چشم گهر پاش من قلزم سیماب ریز
و آه جگر تاب من صرصرآتش فشان
کاکل مشکین تو غالیه برنسترن
سنبل پرچین تو سلسله بر ارغوان
هندوی زلف ترا بر شه خاور کمین
زنگی خال ترا بر طرف چین مکان
شام سحر پوش را کرده ز مه تکیه جای
چشمهٔ خورشید را بسته ز شب سایبان
روی تو و خط سبز آینهٔ چین و زنگ
لعل تو و خال لب طوطی و هندوستان
موی میانت که آن یک سر مو بیش نیست
نیست تو گوئی از او یک سر مو در میان
گر چه ز سر تا قدم در شب حیرت بسوخت
زنده دل آمد چو شمع خواجوی آتش زبان