90
غزل شمارهٔ ۷۱۱
دلداده ایم وز پی دلدار می رویم
با خون دیده و دل افکار می رویم
یاران به همتی مدد حال ما شوید
کز این دیار بیدل و بی یار می رویم
ما را بحال خود بگذارید و بگذرید
کز جور یار و غصه اغیار می رویم
گو پیر خانقاه بدان حال ما که ما
از خانقه به خانهٔ خمار می رویم
منصوروار اگر ز اناالحق زدیم دم
این دم نگر که چون به سر دار می رویم
تا چشم می پرست تو بیمار خفته است
هر لحظه ئی به پرسش بیمار می رویم
آزار می نمائی و بیزار می شوی
دریاب کز بر تو به آزار می رویم
نی زر بدست مانده و نی زور در بدن
زاری کنان ز خاک درت زار می رویم
با چشم در نثار باردوی ایلخان
مشنو که بهر اجری و ادرار می رویم
گفتی که هست چارهٔ بیچارگان سفر
چون چاره رفتنست بناچار می رویم
خواجو چو یار وعدهٔ دیدار داده است
ما بر امید وعدهٔ دیدار می رویم