105
غزل شمارهٔ ۶۹۱
آنکه لعلش عین آب زندگانی یافتیم
در رهش مردن حیات جاودانی یافتیم
راستی را پیش آن قد سهی سرو روان
نارون را در مقام ناروانی یافتیم
کار ما بی آتش دل در نگیرد زانکه ما
زندگی مانند شمع از جان فشانی یافتیم
گر چه رنگ عاشقان از غم شود چون زعفران
ما همه شادی ز رنگ زعفرانی یافتیم
خسروان گر سروری در پادشاهی می کنند
ما سریر خسروی در پاسبانی یافتیم
اهل معنی از چه رو انکار صورت کرده اند
زانکه صورت را همه گنج معانی یافتیم
ما اگر پیرانه سر در بندگی افتاده ایم
همچو سرو آزادگی در نوجوانی یافتیم
جامهٔ صوفی بگیر و جام صافی ده که ما
دوستکامی راز جم دوستکانی یافتیم
رفتن دیر مغان خواجو بهنگام صبوح
از غوانی و شراب ارغوانی یافتیم