74
غزل شمارهٔ ۵۸۲
نکهت روضهٔ خلدست که می بیزد مشک
یا از آن حلقه زلفست که می ریزد مشک
خیزد از چین سر زلف تو مشک ختنی
وین سخن نیست خطا زانکه ز چین خیزد مشک
خون شود نافهٔ آهوی تتاری ز حسد
کان مه از گوشهٔ خورشید درآویزد مشک
آن چه نعلست که لعل تو برآتش دارد
وین چه حالست که حالت ز مه انگیزد مشک
گر نخواهد که کشد گرد مهت گرد عبیر
از چه رو خط تو با غالیه آمیزد مشک
زلف عنبر شکن از روی تو سر می پیچید
چکند ز آتش اگر زانکه نپرهیزد مشک
همچو خواجو نکشد سر ز خطت مشک ختا
چون خط سبز تو بر برگ سمن بیزد مشک