86
غزل شمارهٔ ۵۰۰
ما را ز پردهٔ تو دل از پرده شد بدر
بردار پرده ای ز پس پرده پرده در
گر ماه خوانمت نبود ماه سرو قد
ور سرو گویمت نبود سرو سیمبر
کس ماه را ندید که پوشد زره ز مشک
کس سرو را نگفت که بندد چو نی کمر
لعل تو شکریست ازو رفته آب قند
خط تو طوطیئیست پرافکنده برشکر
جانم ز تاب مهر تو شمعیست در گداز
چشمم ز شوق لعل تو درجیست پرگهر
عنقای قاف عشقم و عشق تو گوئیا
مرغیست هر دو کون در آورده زیر پر
چون صبر نیست کز تو نظر برتوان گرفت
یکباره بر مگیر ز بیچارگان نظر
ور زانکه از درم نتوانی درآمدن
باری ز دل چگونه توانی شدن بدر
هر گه که در برابر خواجو گذر کنی
صد بار باز در دل تنگش کنی گذر