80
غزل شمارهٔ ۴۹۰
چو هست قرب حقیقی چه غم ز بعد مزار
نظر بقربت یارست نی بقرب دیار
چو زائران حرم را وصال روحانیست
تفاوتی نکند از دنو و بعد مزار
رسید عمر بپایان و داستان فراق
ز حد گذشت و بپایان نمی رسد طومار
بباغ بلبل خوش نغمه سحر خوان بین
که روز و شب سبق عشق می کند تکرار
بیا که حلقه نشینان بزمگاه الست
زدند بر در دل حلقهٔ در خمار
بکش جفای رقیب ار حبیب می خواهی
کنار گل نبری گر کنی کناره ز خار
چه هجر و وصل مساویست در حقیقت عشق
اگر ز هجر بسوزی بساز و وصل انگار
درست قلب من ار شد شکسته باکی نیست
بحکم آنکه روان می رود درین بازار
بروی خوب وی آنکس نظر کند خواجو
که پشت بر دو جهان کرد و روی بر دیوار