84
غزل شمارهٔ ۴۲۲
آن زمان کز من دلسوخته آثار نبود
بجز از ورزش عشق تو مرا کار نبود
کوس بدنامی ما بر سر بازار زدند
گر چه بی روی تو ما را سر بازار نبود
هر که با صورت خوب تو نیامد در کار
چون بدیدیم به جز صورت دیوار نبود
هیچ خسرو نشنیدیم که همچون فرهاد
بستهٔ پستهٔ شیرین شکر بار نبود
هرگز از گلبن ایام که چیدست گلی
که از آن پس سر و کارش همه با خار نبود
از سر دار میندیش که در لشکر عشق
علم نصرت منصور به جز دار نبود
خواجو انفاس تو این نکهت مشکین ز چه یافت
که چنین غالیه در طلبهٔ عطار نبود