79
غزل شمارهٔ ۴۰۸
دیگرانرا عیش و شادی گر چه در صحرا بود
عیش ما هر جا که یار آنجا بود آنجا بود
هر دلی کز مهر آن مه روی دارد ذره ئی
در گداز آید چو موم ار فی المثل خارا بود
سنبلت زانرو ببالا سر فرود آورده است
تا چو بالای تو دایم کار او بالا بود
هست در سالی شبی ایام را یلدا ولیک
کس نشان ندهد که ماهی را دو شب یلدا بود
تنگ چشمانرا نیاید روی زیبا در نظر
قیمت گوهر چه داند هر که نابینا بود
از نکورویان هر آنچ آید نکو باشد ولی
یار زیبا گر وفاداری کند زیبا بود
حال رنگ روی خواجو عرضه کردم بر طبیب
ناردان فرمود از آن لب گفت کان صفرا بود