75
غزل شمارهٔ ۳۷۳
هم عفی الله نی که ما را مرحبائی می زند
عارفانرا در سر اندازی صلائی می زند
آشنایانرا ز بی خویشی نشانی می دهد
بینوایانرا ز بی برگی نوائی می زند
اهل معنی را که از صورت تبرا کرده اند
هر نفس در عالم معنی ندائی می زند
می سراید همچو مرغان سرائی وز نفس
هر دم آتش همچو باد اندر سرائی می زند
همچو نی گر در سماعت خرقه بازی آرزوست
دامن آنکس بچنگ آور که نائی می زند
یکنفس با او بساز ار ره بجائی می بری
همدم او باش کوهم دم ز جائی می زند
گر نئی بیگانه خواجو حال خویش از نی شنو
زانکه آن دلخسته هم دم ز آشنائی می زند