118
غزل شمارهٔ ۳۲
حصن جان ساز در جهان خلوت
دو جهان ملک و یک زمان خلوت
باک غوغای حادثات مدار
چون تو را شد حصار جان خلوت
ساقیت اشک و مطربت ناله
شاهدت درد و میزبان خلوت
خلوتی کن نهان ز سایهٔ خویش
تا کند سایه را نهان خلوت
همه گم بوده ها پدید آید
چون تو را گم کند نشان خلوت
سایه را پنبه بر نه احمدوار
تا شود ابر سایبان خلوت
نقطهٔ حلقهٔ زره دیدی
که نشسسته است بر کران خلوت
خلوتی کش تو در میان باشی
کرم پیله کند چنان خلوت
حلقهٔ عشق را شوی نقطه
چون برونت آرد از میان خلوت
همچو تیز از میان یارای بس
باش چون تیغ در میان خلوت
بر در کهف شیرمردان باش
کرده چون سگ بر آستان خلوت
خلوت امروز کن که خواهد بود
دربر خاک جاودان خلوت
یک تن آفتاب را گفتند
که همی زیست سالیان خلوت
عیسیی بر سرش فرود آمد
تا سراسیمه شد در آن خلوت
انس هرکس در این جهان چیزی است
انس خاقانی از جهان خلوت