72
غزل شمارهٔ ۳۰۹
سرمستم و تشنه، آب در ده
آن آتش گون گلاب در ده
در حجلهٔ جام آسمان رنگ
آن دختر آفتاب در ده
آن خون سیاوش از خم جم
چون تیغ فراسیاب در ده
یاقوت بلور حقه پیش آر
خورشید هوا نقاب در ده
تا ز آتش غم روان نسوزد
آن طلق روان ناب در ده
تا جرعه ادیم گون کند خاک
آن لعل سهیل تاب در ده
مندیش که آب کار ما رفت
آوازهٔ کار آب در ده
کس در ده نیست جمله مستند
بانگی بده خراب در ده
زلف تو کمند توسنان است
مشکین سر زلف تاب در ده
خاقانی را دمی به خلوت
بنشان و بدو شراب در ده