107
غزل شمارهٔ ۲۵۵
خوش خوش از عشق تو جانی می کنم
وز گهر در دیده کانی می کنم
بر سر عقل آستینی می زنم
از در صبر آستانی می کنم
هر که از غیر تو لافی می زند
از سر غیرت جهانی می کنم
تا دلم کردی نشان تیر هجر
صد خدنگ از هر نشانی می کنم
تا سنان انداز شد مژگان تو
هر دم از سینه سنانی می کنم
مار ضحاک است زلفت کز غمش
قصر شادی هر زمانی می کنم
در تن خویش از برای قوت او
مغزی از هر استخوانی می کنم
بر نگین جان خاقانی مقیم
مهر مهر مهربانی می کنم