189
غزل شمارهٔ ۱۳
سر به عدم درنه و یاران طلب
بوی وفا خواهی ازیشان طلب
بر سر عالم شو و هم جنس جوی
در تک دریا رو و مرجان طلب
مرکز خاکی نبود جای تو
مرتبهٔ گنبد گردان طلب
مائدهٔ جان چو نهی در میان
جان به میانجی نه و مهمان طلب
روی زمین خیل شیاطین گرفت
شمع برافروز و سلیمان طلب
ای دل خاقانی مجروح خیز
اهل به دست آور و درمان طلب
زهر سفر نوش کن اول چو خضر
پس برو و چشمهٔ حیوان طلب
خطهٔ شروان نشود خیروان
خیر برون از خط شروان طلب
سنگ به قرابهٔ خویشان فکن
خویش و قرابات دگرسان طلب
یوسف دیدی که ز اخوة چه دید
پشت بر اخوة کن و اخوان طلب
مشرب شروان ز نهنگان پر است
آبخور آسان به خراسان طلب
روی به دریا نه و چون بگذری
در طبرستان طربستان طلب
مقصد آمال ز آمل شناس
یوسف گم کرده به گرگان طلب