100
غزل شمارهٔ ۱۰۱
عشاق به جز یار سر انداز نخواهند
خوبان به جز از عاشق جان باز نخواهند
تا عشق بود عقل روا نیست که مردان
در مملکت عاشقی انباز نخواهند
آنان که چو من بی پر و پروانهٔ عشقند
جز در حرم جانان پرواز نخواهند
بیداد از آن جزع جهان سوز نبینند
فریاد از آن لعل جهان ساز نخواهند
گر کشت مرا غمزهٔ غمازش زنهار
تا خونم از آن غمزهٔ غماز نخواهند
در مذهب عشاق چنان است شریعت
کان را که بکشتند دیت باز نخواهند
بی عشق ز خاقانی چیزی نگشاید
بی وصل گل، از بلبل آواز نخواهند