شمارهٔ ۸۶ - در بحث با معطل
دی جدل با معطلی کردم
که ز توحید هیچ ساز نداشت
آستین فضول می افشاند
که ز ایمان بر او طراز نداشت
آخرش هم مصاف بشکستم
که سلاحی به جز مجاز نداشت
نیک دور از خدای بود ز من
بد او جز خدای باز نداشت
بی نیازا تو نصرتم دادی
بر کسی کو به تو نیاز نداشت