که اکسیر زرهای آبان نماید

زر سامری نقد میزان نماید

چه معنی که معلول و حیران نماید

نه نارنج و زر هر دو یکسان نماید

ز خورشید نارنج گیلان نماید

که ابر خزان چتر سلطان نماید

شمر سینهٔ باز خزران نماید

به زرنیخ تصویر بستان نماید

از آن صدرهٔ روز نقصان نماید

بر آقسنقر آثار خذلان نماید

نثار سر شاه کیهان نماید

که تاج سر آل سامان نماید

که کمتر غلامش قدرخان نماید

سر تیغ بهرام افسان نماید

که خاک درش آب حیوان نماید

کیومرث طهمورث امکان نماید

روان سوز دجال طغیان نماید

سگی حلقه در گوش فرمان نماید

کمالش ز بابل خراسان نماید

ز جودش جهان مست احسان نماید

عقیم خزان بکر نیسان نماید

ازو حامل تازه زهدان نماید

که هر ناخنش معن و نعمان نماید

تصاویر این هفت ایوان نماید

فلک حلقه و ماه سندان نماید

عدو را که بیمار عصیان نماید

که سرسام سوداش بحران نماید

تیمم گهی در بیابان نماید

چو دریاش نیلوفرستان نماید

زبانی مقامات رضوان نماید

شماخی نظیر صفاهان نماید

هزاهز در اقلیم توران نماید

ملک شاه طفل دبستان نماید

علی الروس در روس و الان نماید

هم از سگ نژادان شیطان نماید

امیر آخورش شاه ختلان نماید

فنا خسرو و تخت ایران نماید

چو ماه از کواکب سپه ران نماید

زحل خود و مریخ خفتان نماید

که حراقش اروند و ثهلان نماید

اجل ساقی و وحش مهمان نماید

همه رنگ زرنیخ و قطران نماید

بر این حصن فیروزه غضبان نماید

از آن خرمگس رنگ پیکان نماید

چو قلعی حل کرده لرزان نماید

که البرز تخم سپندان نماید

سپهر از سر عجز حیران نماید

بر او فتح روئین دژ آسان نماید

عروس ظفر در شبستان نماید

نه تعویذ جان، حرز ایمان نماید

کز او گوش ها بحر عمان نماید

وگر عنصری جان حسان نماید

زبان ساحر و خامه ثعبان نماید

بر آن نخل مومین که علان نماید

ز ژاژ مطین که طیان نماید

سریر کیان تاج کیوان نماید

نه عمری که تا حشر پایان نماید

که دور فلک هفت بنیان نماید