93
شمارهٔ ۲۲۲ - در مدح ابوالمظفر جلال الدین شروان شاه اخستان
بردار زلفش از رخ تا جان تازه بینی
وز نیم کشت غمزه اش قربان تازه بینی
یک سو فکن دو زلفش و ایمانت تازه گردان
کاندر حجاب کفرش ایمان تازه بینی
پروانهٔ غمش را هر دم به خون خلقی
شمشیر تیز یابی، فرمان تازه بینی
ترکان غمزهٔ او چون درکشند یاسج
در هر دلی که جویی پیکان تازه بینی
در مجلسی که بگذشت از یاد او حدیثی
در هر لب سفالین ریحان تازه بینی
هر دم ز برق خندش چون کرد بوسه باران
بر کشت زار عمرم باران تازه بینی
جانی به باد دستی بر خاک پایش افشان
کنگه مزید بر سر صد جان تازه بینی
خاقانیا در آتش سرمست شو ز عشقش
تا در میان آتش بستان تازه بینی
گر در ره عراقت دردی گذشت بر دل
ز اقبال شاه شروان درمان تازه بینی
چون ز آستان سلطان باز آمدی ممکن
در بارگاه خاقان امکان تازه بینی
جان بخش ابوالمظفر شاه اخستان که هر دم
با عهد او بقا را پیمان تازه بینی
عادل جلال دین آن کز فضل ذو الجلالش
بر دعوی ممالک، برهان تازه بینی
کعبه است حضرت او کز چار پای تختش
بیرون ز چار ارکان، ارکان تازه بینی
خود حضرتش جهانی است کز عنصر کمالش
برتر ز هفت بنیان، بنیان تازه بینی
در سایهٔ رکابش فتنه بخفت و دین را
در جذبهٔ عنانش جولان تازه بینی
بختش به صبح خیزی تا کوفت کوس دولت
گل بانگ کوس او را دستان تازه بینی
او جان عالم آمد در صحن عالم جان
چوگان و گوی او را میدان تازه بینی
خواهد سپهر کاندم خورشی گوی گردد
چون در کفش هلالی چوگان تازه بینی
صدرش چون باغ رضوان یاصفهٔ سلیمان
کز منطق الطیورش الحان تازه بینی
صف بسته خوان او را عقلی که چون سلیمان
بر کرسی دماغش سلطان تازه بینی
در خطبه شاه کیهان خوانیش گر بجویی
بر تخت طاقدیسش کیهان تازه بینی
زو عالم خرف را، برنای نغز یابی
زو گنبد کهن را، دوران تازه بینی
سر بر کن ای منوچهر از خاک تا پس از خود
ز اقبال بوالمظفر شروان تازه بینی
شروان مدائن آمد چون بنگری به حضرت
کسری وقت یابی، ایوان تازه بینی
یارب چه دولت او سرسامی است عالم
کز فتنه هر زمانش بحران تازه بینی
عیدی است پیش بزمش کز نزل آسمانی
چون دعوت مسیحش صد خوان تازه بینی
هست آسمان سیاست وز آفتاب فضلش
دی ماه بندگان را نیسان تازه بینی
ملکش بخلد ماند در هشت خلد ملکش
از ذات شهریاری رضوان تازه بینی
دستش به کان چه ماند کز لعل تاج شاهان
بر خاک درگه او صد کان تازه بینی
خصمش ز کم بقائی ماند به کرم پیله
کورا ز کردهٔ خود زندان تازه بینی
تیرش زحل بسوزد کز کام حوت گردون
بر قبضهٔ کمانش دندان تازه بینی
دریاست آستانش کز اشک داد خواهان
بر هر کران دریا مرجان تازه بینی
طفلی است شیرخواره بختش که در لب او
ناهید را به هر دم پستان تازه بینی
نوروز ران گشاده است از موکب جلالش
تا پیکر جهان را خندان تازه بینی
خورشید گویی از نو سالار خوان او شد
کورا ز ماهی اکنون بریان تازه بینی
شرح مناقبش را باد آسمان صحیفه
تا در کف عطارد دیوان تازه بینی
بادش کمال دولت تا هردم از کمالش
در ملک آل سامان، سامان تازه بینی
فهرست ملک بادا نامش که تا قیامت
زو نامهٔ کرم را، عنوان تازه بینی
خمسین الف بادا ثلث بقاش کز وی
بر اهل ربع مسکون احسان تازه بینی