121
شمارهٔ ۱۶ - مطلع دوم
ای رای تو صیقل اختران را
افسر توئی افسر سران را
خاک در تو به عرض مصحف
جای قسم است داوران را
هر هفته ز تیغ تو عطیت
هفت اقلیم است سروران را
در کعبهٔ حضرت تو جبریل
دست آب دهد مجاوران را
چون شاخ گوزن بر در تو
قامت شده خم غضنفران را
دایه شده بر قریش و برمک
صدق و کرم تو جعفران را
تا محضر نصرتت نوشتند
آوازه شکست دیگران را
کانجا که محمد اندر آمد
دعوت نرسد پیمبران را
گر دهر حرونیی نموده است
چون رام تو گشت منگر آن را
بنگر که چو دست یافت یوسف
چه لطف کند برادران را
از عالم زاده ای و پیشت
عالم تبع است چاکران را
هم رد مکنش که راد مردان
حرمت دارند مادران را
قدرت ز برای کار تو ساخت
این قبهٔ نغز بی کران را
گر خاتم دست تو نزیبد
هم حلقه نشاید استران را
صحن فلک از بزان انجم
ماند رمهٔ مضمران را
هست از پی بر نشست خاصت
امید خصی شدن نران را
صاحب غرضند روس و خزران
منکر شده صاحب افسران را
تیغ تو مزوری عجب ساخت
بیماری آن مزوران را
فتح تو به جنگ لشکر روس
تاریخ شد آسمان قران را
رایات تو روس را علی روس
صرصر شده ساق ضمیران را
پیکان شهاب رنگ چون آب
آتش زده دیو لشکران را
در زهرهٔ روس رانده زهر آب
کانداخته یغلق پران را
یک سهم تو خضروار بشکافت
هفتاد و سه کشتی ابتران را
مقراضهٔ بندگان چو مقراض
اوداج بریده منکران را
بس دوخته سگ زنت چو سوزن
در زهره جگر مبتران را
اقبال تو کاب خضر خورده است
دل داده نهنگ خنجران را
وز بس که ز خصم بر لب بحر
خون رفت بریده حنجران را
هم بر لب بحر بحر کردار
خون شد چو شفق دل اشقران را
با ترکشت اژدهای موسی
بنمود مجوس مخبران را
در روم ز اژدهای تیرت
زهر است نواله قیصران را
چون از مه نو زنی عطارد
مریخ هدف شود مرآن را
گر زال ببست پر سیمرغ
بر تیر، هلاک صفدران را
بر تیر تو پر جبرئیل است
آفت شده دیو جوهران را
آن بیلک جبرئیل پرت
عزرائیل است جانوران را
بسته کمر آسمان چو پیکان
ماند به درت مسخران را
شیران شده یاوران رزمت
اقبال تو نجده یاوران را
سیمرغ به نامه بردن فتح
می رشک برد کبوتران را
نصرت که دهد به بد سگالت
هرا که برافکند خران را
با لطف تو در میان نهاده است
خاقانی امید بیکران را
کز لطف تو هم نشد گسسته
امید بهشت، کافران را
در مدحت تو به هفت اقلیم
شش ضربه دهد سخنوران را
شهباز سخن به دولت تو
منقار برید نو پران را
با گاو زری که سامری ساخت
گوساله شمار زرگران را
گر هست سخن گهر، چرا نیست
آهنگ بدو گهر خران را
گر شادی دل ز زعفران خاست
چون رنگ غم است زعفران را
تا حشر فذلک بقا باد
توقیع تو داد گستران را
در جنت مجلست چراگاه
آهو حرکات احوران را
بزمت فلک و سرات منزل
ماهان ستاره زیوران را