74
شمارهٔ ۹۹۷
تا کی ای مونس دلم بیموجی غمگین کنی
گریه های تلخ منه بینی و لب شیرین کنی
چون هلاک جان خود خواهم بزاری و دعا
ناشنیده آریو در زیر لب آمین کنی
گفته ای جانت به کام دل رسانم یا به لب
آن نخواهی کرد هرگز دانم اما این کنی
از گل روی توأم رنگی جز این حاصل نشد
کز سرشگ ارغوانی چهره ام رنگین کنی
سر به تاج سلطنت دیگر فرو نابد مرا
گر همه عمر التفاتی با من مسکین کئی
ای دل اول آستین از عقل و دست از جان فشان
گر ز خامی پنجه با آن ساعد سیمین کنی
جنت الفردوس بنمایند در خوابت کمال
گر شبی خاک در آن ماهرو بالین کنی